شایگانشایگان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکی

آبا با با با كردن شايگان

امروز شايگان آبابابا كردن را ياد گرفت. ما دستمون را مي ذاشتيم جلوي دهن شايگان، اونم صدا در مي آورد. اما بعد از اينكه اعصابش خورد مي شد بووووووووووووو و مي كرد و سرش را بر مي گردوند. مدتهاست كه عاشق اينه كه با يه چيزي صورتشو قلقلك بديم. با چادر، با مو، با روسري. فدات بشم من عزيزم.
29 مرداد 1393

باز كردن كشو،گير كردن بين دو تا مبل

امروز ديدم شايگان تو اتاق خودش كشوي تختشو كشيده جلو و توشو داره ميريزه بيرون. در كشو را بستم. دوباره باز كرد.قشنگ مي دونست دستگيره اش كجائه. تو هال هم همين كارو كردي و انگشتت لاي كشو موند و گريه كردي. يه بار ديگه هم ديدم كه شايگان صداش نمي آد بعد دنبالش گشتم ديدم از كنار در حمام رفته پشت دو تا مبل و از بين دو تا مبل داري تلويزيون را نگاه مي كني. نه راه پيش داشتي نه راه پس. خيلي با مزه بودي. يه خورده مبل را كشيدم اين طرفتر. در اومدي از اونجا. ديگه خيلي شيطون شدي.
27 مرداد 1393

شبيه سازي وضعيت خانه به مدت يك ماه جهت آمدن پرستار

صبح تا ساعت 7 شيرت مي دم بعد شير را مي دوشم و از اون ساعت به بعد تو شيشه بهت شير مي دم. وقت خوابيدن بعد از صبحونت خيلي اذيت مي شي، آخه عادت داري زير سينه بخوابي. خودتو هي به من مي چسبوني. منم بغلت مي كنم و مي ذارم رو دوشم و برات لالايي مي خونم تا خوابت ببره. سر شيشه ات را هم كه مي جوي آروم مي شي. دلم برات مي سوزه اما خوب چاره اي نيست. مي خوام هر دو تا مشكل را با هم نداشته باشي. وقتي پرستار مي آد عادت كرده باشي. اون موقع وقت ختنه كردنت هم هست، ديگه همه چي قاطي پاتي مي شه. فدات بشم من
27 مرداد 1393

پوف كردن روي شكم،دست گذاشتن جلو دهان و صدا در آوردن، اداي دست زدن

جديدا تا شكم ماماني را مي بيني دو زانو مي نشيني و همون بلاهايي كه ما روي شكمت در مي آورديم را سر من در مي آري، بوففففف مي كني روي شكم من. ديروز دست مي ذاشتيم جلوي دهانمان تند تند و صدا در مي آورديم، ديدم شما هم پشت دستتو گذاشتي روي دهنت و دستاتو باز و بسته مي كني، چند روز پيش ديدم اين كارو مي كني اما نفهميدم يعنب چه. حالا فهميدم كه داري ااداي ما را در مي آري. وقتي شروع مي كنيم به دست زدن و جو گيرت مي كنيم شما هم با صداي بلند و دست ها را از بالا پايين  آوردن به صورت مشت و به هم نزديك كردن اداي دست زدن را در مي آري. پاهاتم تكون مي دي. خيلي بامزه اي. ...
25 مرداد 1393

گريه كردن پشت در حمام و نشستن شايگان

وقتي عمه مژگان و زن عمو منيژه اومدند تهران خونمون. هر وقت هر كدومشون مي خواستند برند حمام، شما از هر جاي اتاق سريع مي رفتي كشون كشون پشت در حمام و گريه مي كردي كه ببرندت آب بازي. خيلي دوست داري. بالاخره بردنت تو حمام و آب بازي كردي. همش مي خواي آب را بگيري. جديدا هم در حال دمر كه هستي مي توني به سختي بشيني، اين كارو تازه ياد گرفتي.
22 مرداد 1393

گاز گرفتن دماغ ماماني و آرزو به دل ماندن شايگان

دماغ ماماني را در حين ذوق كردن مي كني دهنت و گاز مي گيري. و چنگ مي اندازي تو صورت ماماني و خيلي ذوق مي كني. تنها چيزي كه آرزو به دلت مونده كه بكني دهنت دمپايي فهوه اي مامان هست كه تا مي بيني حتي اگر خيلي هم دور باشه مثل فشنگ مي آي سراغش.
18 مرداد 1393

شيرين كاري هاي جديد شايگان

شب رفتيم پارك تو شهران، شما مي خواستي مثل من ليوان را تو ليوان بذاري و  مورچه ها را كه توي پارك بودن را مي خواستب بگيريشون. خيلي كارت بامزه بود. ديروز من رفتم حمام و شما تو هال داشتي بازي مي كردي. تا ديدي صداي  اب اومد سريع اسباب بازي ها را رها كردي و كشون كشون خودت را پشت در حمام رسوندي و گريه مي كردي. خلاصه مجبور شدم ببرمت اب بازي. جديدا خييييييييييييييييييلي با مزه شدي. فداي چشماي تيز بينت بشم.
17 مرداد 1393

مهمان هاي خارجي، عمو پورنگ و شايگان

يك ماه پيش بابايي با چند تا خارجي آشنا شد. وقت رفتن به كشورشون دانمارك، به بابايي زنگ زدند كه ببيننش. بعد تشريف اوردند خونمون.Allen و Mey . خيلي با مزه بودند. همش مي گفتند كه شما خيلي زيبا و شيرين هستي. چند روز پيش به مناسبت عيد فطر تو سالن وزارت كشور برنامه جشن عيد فطر با حضور عمو پورنگ و امير محمد برگزار شد. آهنگ هاي خيلي شادي مي ذاشتند. شما هم از شادي مثل فنر بالا پايين مي پريدي و دستاتو بالا پايين مي كرديو ذوق مي كردي. خيلي بامزه بودي. همش بغل دختر خانم هاي بالا سريمون بودي و با اونها ارتباط برقرار كرده بودي.همه مي گفتند خيلي رقاصي.
16 مرداد 1393

اسباب بازي ها و شيرين كاري هاي شايگان

كلي كاسه بشقاب و همه وسايل اسباب بازي تو توي هال جاهاي مختلف پخش مي كنم كه هر طرف كه مي ري به يك چيزي برخورد كني و مزه مزه اش بكني. از جمله اسباب بازي هات، نخ قيطون، ليولنف سيني، آبكش، كاسه روحي، و اسباب بازس هاي خودت. ديدم امروز رفتي سراغ ميز تلويزيون و خودت را به دسته كشو آويزون كردي و هي مي كشيدي، بعد فلش را از ماهواره در اوردي و رفتي سراغ گلدون خاله و تلفن. از اون زرف هم رفته بودي سراغ شيريني خوري زير اينه شمع دون و آورده بوديش پايين. خدا رحم كرده بود كه نشكسته بود. ديشبشم كه بغلت كرده ودم زدي لاله جا شمعي روي شومينه را انداختي شكوندي (اولين شكستني) بعدشم رفتي سراغ گلدون بزرگه و در بين راه سيم ماهواره را پشت تلويزيون ديدي رفتي كه اونو...
16 مرداد 1393